| | |
جك شاهين (2001) با بررسي بيش از 900 فيلم هاليوودي به اين نكته مهم دست يافت كه سينماي هاليوود، اجتماع عربها را بدنام ميكند و آنها را افرادي پولپرست، مرداني خطرناك و زنان يا دوشيزگاني تنها با جذابيتهاي جنسي نشان ميدهد. شاهين بر اين نكته تأكيد دارد كه اين كليشهها به صورتي افراطي، عربها را در نقشهايي محدود قرار ميدهند. ويلكينز و داونينگ (2002) معتقدند انديشههاي حاكم بر رسانههاي آمريكا درباره اعراب و مسلمانان، ساختاري پيچيده و دشوار پيدا كرده است ...
نويسنده: ميشل آگوآيو2
مترجم: منا نادعلي3
چكيده
بعد از حوادث يازده سپتامبر و در حال و هواي «جنگ عليه تروريسم»، فيلمهاي سياسي ـ پليسي هاليوود از يك ويژگي جديد رايج فرهنگي برخوردار شدهاند. اين مقاله با اتكا به ادبيات موجود در حوزه مطالعات پسااستعماري و پرداختن به بازنماييهاي موجود در فرهنگ عامه، فيلم سينمايي قلمرو پادشاهي (2007) را تحليل ميكند؛ فيلمي سياسي ـ پليسي با داستاني الهام گرفته از بمبگذاريهاي تروريستي در عربستان سعودي. اين مقاله با نقد و بررسي كنشهاي روايي فيلم، به گفتمانهاي نژادي و جنسيتي موجود در آن توجهي ويژه دارد. اين مقاله، روشهاي پيچيده بازنمايي مسلمانان به عنوان افرادي خطرناك، عقبمانده و غيرمتمدن را در فرهنگ عامه آمريكا آشكار ميسازد. در اين تحليل، آشكار ميشود كه بازنماييهاي صورت گرفته از مسلمانان در سينماي هاليوود، نه تنها بنيادگرايانه است، بلكه همزمان درصدد برخورد با اين شخصيتها نيز بر ميآيد؛ رويكردي كه خاستگاه آن، شعار «جنگ عليه تروريسم» است و عميقاً با پروژه موردنظر امپراطوري غرب ارتباط دارد. ساختارشكني شخصيتهاي مسلمان در سينماي هاليوود، تثبيتِ تصاويرِ جنيستمحور و نژادپرستانه از «ديگران» (به ويژه مسلمانان) را نشان ميدهد؛ ديگراني كه هم «روي پرده سينما» ظاهر ميشوند و هم در «دنياي واقعي» با پروژههاي استعماري خشونتآميز رابطه دارند.
نقد «قلمرو پادشاهي»4
بحث و تبادل نظر كارشناسان مسائل استعمار نو و نظريهپردازان فرهنگي درباره بازنمايي جهان «شرق» به عنوان يك فرهنگ بيگانه در سينماي هاليوود، سابقهاي طولاني دارد. با اين حال، در نقد فيلمهايي نظير سقوط شاهين سياه، سرباز صفر و قلمرو پادشاهي، بايد رواج انديشههاي [خاص] پس از يازده سپتامبر را نيز در نظر گرفت. اين فيلمهاي تروريسممحور با ترسيم تصاويري منفي از شخصيتهاي مسلمان در هاليوود، در انديشه احياي گفتمانهاي خاورشناسان و خشونتهاي استعماري هستند. اين مسئله به طور خاص زماني مشكلساز شد كه با پيگيري سياست «جنگ عليه تروريسم» در دولت پيشين جورج بوش، مسلمانان هدف خشونت و نژادپرستي غير منطقي قرار گرفتند. در اين مقاله، فيلم سينمايي قلمرو پادشاهي (2007) را تحليل ميكنيم؛ فيلمي سياسي ـ پليسي با داستاني الهامگرفته از بمبگذاريهاي تروريستي در عربستان سعودي.
به طور خاص، اين قلم به چند دليل قابل توجه است. نخست، الهام گرفتن از بمبگذاريهاي صورت گرفته در مجتمع آمريكايي رياض در سال 2003 و مجتمع مسكوني آمريكايي در شهر خُبَر در سال 1996 كه روايتي مبتني بر واقعيت را موجب شده و ابهامي به اين فيلم بخشيده است كه تا پيش از اين در فيلمهاي تروريسممحور شاهد نبودهايم (Boggs & Pollard, 2006). انتشار فيلم بعد از حادثه يازده سپتامبر نيز بر جذابيت آن افزوده و در چشمانداز سياسي ـ اجتماعي كنوني، بستري مناسب براي آن فراهم شده است. در اين چشمانداز:
1. تنشها نسبت به اسلام، مسلمانان و عربها تشديد يافته است؛
2. در پرتو «امنيت عمومي» اقداماتي چون تجسس، بازداشت و خشونت عليه اين اجتماع، قانوني محسوب ميشود؛
3. به منظور تعريف مرزهاي تازه براي كشورها، از سياست خارجي در كنار اقدامات نظامي استفاده ميشود؛
4. «نجات» زنان و كودكان مسلمان (به ويژه اين اواخر در افغانستان) هم در فيلمهاي سينمايي و هم در عملياتهاي واقعي يك اولويت قلمداد ميگردد.
دو محقق به نامهاي باگز و پولارد (2006) دريافتند كه در دهه 1990 ميلادي، تعداد فيلمهاي تروريسممحور به طور ناگهاني افزايش يافت و اين پديده با نخستين حملات تروريستي به مركز تجارت جهاني و بمبگذاري شهر اوكلاهاما همزمان شد؛ پديدهاي كه بيشك، بر تنشهاي موجود درباره حملات خارجي افزود. تزانِلي، يار و اوبرين5 بيان ميكنند كه «فيلم، در بهترين حالت يك نمايش اجتماعي محسوب ميشود؛ چراكه شهروندان را نمايش ميدهد و در واقعيتها، درگيريها و ابهامهاي سياسي ـ اجتماعي بازانديشي ميكند». با توجه به دلايلي كه برشمرديم، تحليل قواعد دروني و شخصيتهاي فيلم قلمرو پادشاهي توجيه ميشود؛ شخصيتها و قواعدي كه بدون شك، تحت تأثير پروژه «جنگ عليه تروريسم» قرار دارند.
شِرِن رازَك6 معتقد است سه چهره مرد مسلمان «خطرناك»، زن مسلمان «آسيبپذير» و اروپايي «متمدن» در اين فيلم به طور نمادين، «جنگ عليه تروريسم» را ترسيم ميكنند و اين تحليل نشان ميدهد كه چه طور تمام اين شخصيتها حول محور چهره اروپايي متمدن پرورش مييابند(2008). در اين فيلم به زنجيرهاي از نمايشهاي بصري دست يافتيم كه نه تنها بهطور نماديني، خشونتآميز است، بلكه برخلاف رويكرد استيلاي استعماري غرب در طول تاريخ نيز هست؛ استيلا بر شخصيتها و اجتماعات بيگانه به منظورِ تأديب آنها. براي بازشناسي روشهاي پيچيده ترسيم شخصيتهاي مسلمان در مقام افرادي غير متمدن، عقبمانده و خطرناك در فرهنگ عامه آمريكايي، بايد با رويكردي انتقادي به سينماي هاليوود نگريست. در اين بررسي نشان ميدهيم كه بازنماييهاي صورت گرفته از مسلمانان در سينماي هاليوود، نه تنها جنبهاي افراطي دارند، بلكه در مقام نوعي سلطه نيز عمل ميكنند. اين فرايند سلطه، هم در جهان واقعي و هم روي پرده سينما، با شخصيت مسلمانان بر مبناي انسانهايي جنسيتمحور و نژادپرست برخورد ميكند. اين رويكرد با پروژه موردنظر امپراطوري غرب ارتباط تنگاتنگي دارد و ابعاد مختلف آن با توجه به شعار «جنگ عليه تروريسم»، در آينده آشكارتر ميشود.
رسانهاي كردن مسلمانان، عربها و اسلام
تأكيد غرب بر ادامه روند بازنمايي نژادپرستانه از غير خوديها، در ترسيم رويارويي با غير خوديها، رابطهاي عميق انديشههاي با استعماري دارد. همانطور كه جيواني7 اظهار داشته است: «]اين[ بازنماييها درباره جهاني كه در آن زندگي ميكنيم، تنها اطلاعاتي در اختيار ما قرار نميدهند، بلكه اين جهان را طبقهبندي ميكنند و به آن نظمي ميبخشند كه براي مخاطب قابل فهم و برانگيزنده حسي مشترك است». (2005: 183)
جك شاهين8 (2001) با بررسي بيش از 900 فيلم هاليوودي به اين نكته مهم دست يافت كه سينماي هاليوود، اجتماع عربها را بدنام ميكند و آنها را افرادي پولپرست، مرداني خطرناك و زنان يا دوشيزگاني تنها با جذابيتهاي جنسي نشان ميدهد. شاهين بر اين نكته تأكيد دارد كه اين كليشهها به صورتي افراطي، عربها را در نقشهايي محدود قرار ميدهند. ويلكينز9 و داونينگ10 (2002) معتقدند انديشههاي حاكم بر رسانههاي آمريكا درباره اعراب و مسلمانان، ساختاري پيچيده و دشوار پيدا كرده است و به صورتي مؤثر، به تثبيت روابط و برداشتهاي تبعيضآميز از اين اجتماعات ميانجامد. اين پژوهشگران در بيان اين ادعا كه متون رسانهاي «محل نزاع» هستند، محتاطانه عمل ميكنند. (Hall, 1980)
از نظر گاتشالك11 و گرينبرگ،12 اسلامهراسي، «اشارهاي است به يك اضطراب اجتماعي نسبت به فرهنگ اسلام و مسلماني» و «به شدت در حس تمايزگذاري ميان خودي و غير خودي ريشه دارد» (5: 2008). انتقادِ اين افراد در فرضيههاي موهن طرح نشده، اما آشكاري ريشه دارد كه در مورد مسلمانان، سياست، مذهب و رسوم آنان و حتي روابط تهديدآميزشان با ايالات متحده وجود دارد. اين واقعنمايي كه آنها در مورد اسطوره عرب ـ كه همواره معادل مسلمان انگاشته ميشود ـ انجام ميدهند، منجر به توليد نادرست دو بُعد «ما» و «سبك زندگيمان» در مقابل «غير خوديها» ميگردد. اين ديد دو بعدي در سياست آمريكا به ويژه در دوران رياست جمهوري جورج بوش و مشروعيتبخشي به «جنگ عليه تروريسم» و خشونت و شكنجه عليه مسلمانان در اين دوره، به درونمايهاي بنيادين تبديل شده است.
در اين ميان، نكته جالب توجه آن است كه چگونه مفهوم بيحجابسازي زنان مسلمان (چه از نظر نمادين و چه از نظر لفظي) با شعار «جنگ عليه تروريسم» پيوند خورده است.
تفكر نژادي و گفتمان خاورشناسان
شرن رازك (2008) در كتاب خود: «اخراج؛ بيرون راندن مسلمانان از قانون و سياست غرب»،13 مينويسد:
تفكر نژادي به گسترش امپراطوري كمك ميكند و باعث ميشود كه جهان بيش از پيش به وسيله منطق استثنا مديريت گردد. هر فصل، نمونهاي از يك كمپ است؛ جايي كه در آن، قانون به تعليق درميآيد و مسلمانان از جامعه ملل بيرون رانده ميشوند... . در نهايت، وقتي تصور ميشود مسلمانان ذاتاً براي ملتها تهديدآميز هستند، اين گروه به عنوان افرادي خارج از جامعه ملل علامتگذاري ميشود. (ibid:18-19)
... رازك، شكنجه زندانيان ابوغريب و رفتار خشونتآميز سربازان آمريكايي با زندانيان عراقي را نمونهاي از كمپ14 ميداند؛ فضايي كه در آن، قانون هيچگونه كاركردي در جلوگيري از ظلمي كه به زندانيان مسلمان ميشود، ندارد و حتي در راستاي طبيعي جلوه دادن اين اعمال خشونتآميز عمل ميكند. اين پژوهشگر در تحليل خود از زن مسلمان «آسيبپذير» اشاره ميكند كه فمينيستهاي غربي نيز همگي در پروژه «جنگ عليه تروريسم» دست دارند؛ چرا كه در تفاسير آنان، خشونت اعمال شده بر اجتماعات مسلمان با اشاره به «نجات» زنان مسلمان از چنگال مردان «وحشي» و قوانين مرتجع توجيه ميشود.
نمايشهاي بصري باعث ايجاد حساسيت، تأديب و به حاشيه راندن افراد ميشوند، اما اين به حاشيه راندن به طور مساوي شامل همه اجتماعات نژادي نميگردد. بنابراين، از حضور فعال برخي اجتماعات در كشورها جلوگيري ميشود و در حق خود اين اجتماعات نيز خشونتي ناعادلانه صورت ميگيرد. ايجاد كليشه منفي براي يك اجتماع ممكن است فشارهايي بر آن اجتماع وارد كند، اما با در نظر داشتن پراكندگي نامتوازن روابط قدرت، برخي اجتماعات قادر هستند با استفاده از منابع و قدرت اجتماعي در مقابل چنين كليشههايي ايستادگي كنند.
ميتوان گفت هماكنون در رسانهها با ميراثي بصري روبهرو هستيم كه بر بازنمايي نامناسب از غير خوديها (مسلمانان) مبتني است. رويارويي با اين ميراث نمادين زماني از اهميت برخوردار ميشود كه بخواهيم از نقش هژمونيك رسانههاي معاصر در انتشار زنجيرهاي از باورها آگاه شويم كه به طور مستقيم با روابط قدرت مرتبط هستند. استوارت هال15 معتقد است: «نژادپرستي در واقع، ايجاد مرزهاي نمادين نفوذناپذيري است كه ميان طبقات نژادي مشخص كشيده شدهاند. اين ساختار بازنمايي دو بُعدي، پيوسته تلاش ميكند امتيازات خود را نسبت به غير خوديها طبيعي جلوه دهد و تثبيت كند». (1996: 445)
[…] استشراق به عنوان يك ابزار فرهنگي شامل تجاوز، فعاليت، قضاوت، تمايل به واقعيت و گردآوري اطلاعات را در بر ميگيرد» (1978: 204). بنا بر آنچه گفته شد، اين امر به تمايزگذاري ميان غرب فعال و شرق منفعل منجر ميشود.
به همين ترتيب، استوارت هال (1997) به شيوه بازنمايي آفريقا به دست اروپاييان اشاره دارد. آفريقاييان سياهپوست همواره در دو بُعد نشان داده شدهاند: يا بدوي يا متمدن. گروه متمدن در جوار اروپاييان روشنفكري قرار داشتند كه داراي آداب معاشرت و رفتار شايسته بودند، در حالي كه گروه بدوي شامل آفريقايياني ميشد كه در مقياسي تكاملي تصوير شده بودند. بنابراين، بررسي غلبه امپرياليسم و قدرتهاي استعماري نشان ميدهد اين بانك اطلاعاتي تصاوير، تا چه اندازه، هم از نظر معرفتشناختي و هم از نظر مادي، خشونتآميز است. همچنين اين امر هم نشان ميدهد چطور «بازنماييهاي توليد و منتشر شده از غير خوديها در آن دوره، به شكلگيري و استحكامِ حسِ خويشتن اروپايي كمك كردند» (Jiwani, 2005: 33).
تحليل من تا اندازه زيادي به تحليلِ «آن مككلينتوك»16 (1995) نزديك است. بنا به نظر مككلينتوك، نژاد و جنسيت هرگز دو مقوله تجربي مجزا نيست و به تنهايي و جدا از يكديگر يا جدا از ديگر مقولات عمل نميكنند. توضيح مككلينتوك درباره پويايي جنسيت و نژاد در نظامهاي استعماري آشكار ميسازد كه هرچند مردان سفيدپوست، قوانين را به نفع خود ساخته و اجرا كردهاند، «در بيشتر موارد، سهميهبندي امتيازات نژادي مربوط به زنان سفيدپوست را در مقايسه با زنان و حتي مردان تحت استعمار، در موقعيتي از قدرت بالاتر و قطعي قرار دادهاند» (McClintock, 1995: 6). بنابراين، ظهور قدرت زنان سفيدپوست در ساختار امپراطوري را نميتوان ناديده گرفت. اين قدرت را بايد براي حل پيچيدگيهاي تاريخي و معاصر آنان در نظر داشت.
بيحجابسازي زنان مسلمان چه در مفهوم استعاري و چه لفظي، تصور و مأموريتي است كه همواره در ذهن مردان و زنان غربي وجود داشته است. اين مفهوم اخيراً زمينهساز «جنگ عليه تروريسم» نيز گشته است، چنانكه رازك تأكيد ميكند: «جسم زنان مسلمان»[به ويژه بخشهاي پوشانده شده جسم آنان] نشاندهنده جايگاه اجتماعي آنان در مدرنيته است» (2008: 16). بردفورد ويويان17 (1999) در تحليل خود از حجاب در بافت فرانسه نشان ميدهد چگونه سياست ديدن و ديده شدن ـ يا آنچه وي فلسفه «رؤيتپذيري» مينامد ـ در سلسله روابط قدرت نهفته شده است. اين امر موجب ميشود تا افرادي كه غير خوديها را ميبينند و از حجاب بيرون ميآورند، قدرت متفاوتي احساس كنند. در اين شرايط، آشكارسازي جسم پوشانده شده فرد مسلمان به عنوان عملي براي كسب دانش بيشتر در مورد غير خوديها توجيه ميشود. اين امر بيشتر نشاندهنده قدرت و تمايل شهوتپرستانه افرادي است كه مرتكب اين بيحجابسازي شدهاند.
[…] اين پروژه در روندي تاريخي همواره ميان غرب و غير خوديها تمايزاتي دوسويه در نظر گرفته است. […] تمايزاتي چون ارزش در مقابل فرهنگ، مدرن در مقابل غير مدرن، متمدن در مقابل غير متمدن، طبيعت در مقابل فرهنگ و سكولار در مقابل مذهبي. […] با وجود اين، شعارهاي برابري و حقوق بشر در بيشتر موارد، ابزاري براي اعمال خشونتهاي استعماري هستند. تاريخ نيز نشان ميدهد كه بسياري از زنان در سرتاسر جهان همواره زير سلطه رژيمهاي قدرتمند مردسالارانه بودهاند.
در خلال همين مباحث، به روابط فرهنگي شخصيت «جنت مِيس"، با بازي جنيفر گارنر18 ميپردازيم؛ بازيگري كه در فيلم به عنوان يك زن اروپايي-آمريكايي متمدن شناخته ميشود. نقش گارنر به تقويت گفتمانهاي نژادي و جنسيتي در زمينه حقانيت منجي/حامي كمك ميكند. اين امر باعث ميشود تا فرمول كليشهاي مرد «خطرناك» مسلمان، زن «آسيبپذير» مسلمان و در نتيجه، خشونت موجود در فيلم و در اجتماعات واقعي مسلمانان، برجستگي يابد و طبيعي جلوه كند. اين ويژگي عميقاً با ايده نظمبخشي و نظارت دايمي بر اين اجتماعات و افراد، چه در دنياي غرب و چه بيرون از دنياي غرب، مرتبط است.
قلمرو پادشاهي
فيلم قلمرو پادشاهي به كارگرداني پيتر برگ19 در سال 2007 ساخته شد. در اين فيلم، گروهي از مأموران اف.بي.آي در حال بررسي يك بمبگذاري تروريستي در يك مجتمع مسكوني متعلق به كارگران آمريكايي در عربستان سعودي هستند (چنانكه پيشتر نيز ذكر آن رفت، داستان اين فيلم از جريان دو بمبگذاري واقعي در عربستان سعودي الهام گرفته است). چهار مأمور ويژه آمريكايي مسئوليت دارند تا ضمن بررسي بمبگذاري روي داده، ظرف كمتر از پنج روز، مجرمان را شناسايي و دستگير كنند. اين محدوديت زماني سطح هيجان فيلم را ارتقا ميدهد و نوعي منطق بمب ساعتي به فيلم ميبخشد. در روند فيلم، سرهنگ القاضي نيز در انجام مأموريت مورد نظر با گروه همراه ميشود.
از ابتداي فيلم ميان آمريكاييها و عربستانيها درگيريهايي وجود دارد. گروه آمريكايي در باشگاهي مستقر شدهاند كه شبها بسته است. اين امر براي مأموران، محدوديت زماني ايجاد كرده است و جمعآوري مدارك مورد نظر را با مشكل مواجه ميكند. سرهنگ القاضي كه خود نيز مايل به دستگيري تروريستهاست، با مأموران اف.بي.آي همراهي ميكند. اما از طرف ديگر، خانواده سلطنتي عربستان براي القاضي محدوديتهايي ميآفريند؛ چون عربستان به هيچ وجه مايل نيست در خاك عربستان سعودي، كوچكترين آسيبي به مأموران اف.بي.آي وارد شود. چنين رويدادي به سادگي ميتواند رابطه عربستان و ايالات متحده را به مخاطره بياندازد. به مرور زمان و پس از درخواستهاي فراوان مأموران اف بي آي، اين مأموران از سوي پادشاه عربستان اجازه مييابند تا صحنه وقوع جرم را با روشهاي آمريكايي خود بررسي كنند. با پيشروي داستان، سرانجام گروه موفق به شناسايي سركرده تروريستها ميشود؛ يكي از پيروان بن لادن به نام ابوحمزه. صحنههاي پاياني فيلم با شليكها و تعقيب و گريزهاي چشمگيري ميان «آدم خوبها» (يعني آمريكاييها و سرهنگ القاضي) و «آدم بدها» (يعني تروريستها) همراه ميشود. سرانجام شخصيت تحليلگر اداره اطلاعات را تروريستها گروگان ميگيرند و به آپارتماني ميبرند. مأموران اف بي آي در زد و خوردي خشونتآميز و خونين سرانجام موفق ميشوند كه مأمور موردنظر را از چنگ تروريستها رهايي بخشند.
در صحنههاي پاياني فيلم، مأموران وارد اتاقي ميشوند كه سرتاسر آن پر از زنان و كودكان مسلماني است كه براي مرد مسلمان مسنتري كه روي كاناپه دراز كشيده است، مهيا شدهاند. ميس آبنباتي را به يكي از دختران مسلمان وحشتزده ميدهد و دختر در پاسخ، مهرهاي آبيرنگ به او هديه ميكند. ميس و سرهنگ القاضي متوجه ميشوند اين مهره از نوع همان مهرههايي است كه تروريستها پيش از انجام عمليات انتحاري به لباس خود متصل ميكنند. اين امر جوّ احساسي حاكم بر اتاق را بر هم ميزند؛ چرا كه اكنون مأموران ميدانند كه احتمالاً يك تروريست در جمع آنان حضور دارد. سرهنگ القاضي در ظاهر تلاش ميكند به پيرمرد دراز كشيده روي كاناپه كمك كند تا روي پاي خود بايستد. البته در واقع, هدف اصلي او, بررسي انگشتان دست پيرمرد است. در بخشهاي پيشين فيلم، مخاطب در جريان اين واقعيت قرار گرفته است كه بسياري از بمبگذاران به دليل اعمال خطرناكي كه انجام ميدهند, تعدادي از انگشتان خود را از دست ميدهند. پيرمرد پيشنهاد سرهنگ را ميپذيرد، اما هنگام بلند شدن از كاناپه, سرهنگ انگشت قطع شده دست او را ميبيند. در اين لحظه، سرهنگ نام «ابوحمزه» را زير لب زمزمه ميكند. در اين هنگام، زد و خوردي شديد شكل ميگيرد كه حاصل آن، كشته شدن ابوحمزه، سرهنگ القاضي و نوه ابوحمزه است كه خود، لحظاتي قبل، القاضي را به قتل رسانده بود. بنابراين، هرچند در پايان فيلم، آمريكاييان به هدف خود يعني ابوحمزه دست مييابند، اما اين دستيابي به بهاي جان سرهنگ سعودي و نوه ابوحمزه كه تلاش داشت راه پدربزرگ را دنبال كند، تمام ميشود.
پايان فيلم، دربرگيرنده دو مكالمه پاياپاي است. اول، مكالمه ميان يك پسر مسلمان جوان و مادرش و دوم، مكالمه ميان فلوري20 و ميس. مفهوم كلي هر دو مكالمه نيز يك چيز است: جنگ ميان «ما» و «آنها» هرگز پايان نخواهد يافت. حس نفرت و انتقام در هر دو سو چنان قدرتمند است كه هر دو طرف آرزو دارند تمامي افراد طرف مقابل را «به قتل برسانند». اين مسئله در ما اين حس را برميانگيزد كه تفاوتهاي دو طرف بسيار زياد است و همچنان به خشونت كشيده خواهد شد.
جنسيت در مقام يك فنآوري در دستان امپراطوري: بررسي شخصيت جنت ميس
چنانكه پيشتر نيز ذكر آن رفت, ظاهر آمريكايي و پوست روشن جنت ميس در فيلم سبب تثبيت ظاهر بيش از اندازه پوشانده شده زنان مسلمان ميشود و به طرحواره مرد «خطرناك» مسلمان شكل ميدهد. وقتي جايگاه ميس در ميان همكاران غربي مذكرش به عنوان فردي برابر با ديگر اعضا ديده ميشود، جنسيت وي به عنوان يك فنآوري در دستان امپراطوري عمل ميكند و طرحواره زن «آسيبپذير» مسلمان را در ذهن شكل ميدهد. او يك بازرس پزشكي قانوني است. اين امر باعث ميشود در برخي قسمتهاي فيلم از جانب مسلمانان، شاهد رسوم سركوبكننده و ضد زني باشيم كه جلوي فعاليت علمي بازرس غربي را ميگيرند. اين شخصيت در فيلم با مسئولان سعودي درگير است. آنها از عشوههاي وي و بدن تحريككنندهاش كه بايد پوشانده شود، بيزار هستند. در نهايت، شخصيت رسانهاي شده وي در مجموعه تلويزيوني آلياس21 در دنياي واقعي و جايگاه او به عنوان يك ستاره نيز به او در اين مسئله كمك ميكند. اين امر مشخصاً تحليل اين شخصيت در فيلم را تحت تأثير قرار ميدهد. تمامي اين گفتمانها در سازه يك اروپايي متمدن ريشه دارند؛ سوژهاي مردمحور كه فمينيستهاي غربي نيز با پذيرش موضعِ منجي / حامي در برابر زنان مسلمان، با آن همداستان ميشوند.
شخصيت ميس در فيلم حضور چندان پررنگي ندارد. ديالوگهاي ميس در فيلم بسيار كم است و اين امر مانع پيشرفت شخصيت وي ميشود. حضور بيدليل اين شخصيت در بسياري از صحنههاي فيلم به ويژه به عنوان تنها شخصيت زن در يك گروه مردانه, تصميمي عامدانه است كه سازندگان فيلم گرفتهاند. هدف اصلي اين حضور نيز برجستهسازي تفاوتهاي موجود ميان يك زن آمريكايي ليبرال و زنان سنتي عربستان است. همين ويژگي به خوبي نشان ميدهد جنسيت ميس چه نقش فعالانهاي در پروژه امپراطوري ايفا ميكند. اين منطق در بسياري از صحنههاي فيلم ديده ميشود، از جمله در صحنهاي كه او و همكاران مذكرش با پادشاه عربستان ملاقات ميكنند تا از او بخواهند نقش پررنگتري در بررسي پرونده داشته باشند. روايت اين فيلم با قرار دادن ميس در نقطه مقابل آداب و سنن فرهنگ اسلامي كه همگي به نوعي جنسيتمحور هستند، به پيش ميرود. در صحنه مربوط به ملاقات با پادشاه، ژنرال القاضي به بازرس ويژه، فلوري اطلاع ميدهد كه ميس به دليل زن بودن اجازه ندارد با پادشاه ملاقات كند. فلوري در پاسخ به القاضي ميگويد كه اين مسئوليت اوست كه ماجرا را به ميس اطلاع دهد. اين موقعيت، لحظاتي از تنش را در فيلم رقم ميزند؛ لحظاتي كه در آن، سرهنگ مسلمان، حكمِ مجرايي را پيدا ميكند كه از طريق آن، مدرنيته غرب، در قالب برابري جنسيتي، منتقل ميگردد و بيان ميشود. اينكه القاضي به جاي فلوري، مسئول ابلاغ چنين خبري ميشود، نشانه پويايي روابط قدرت در اين صحنه است. بازنماييهاي تصوير شده در اين صحنه، به شكلگيري گفتمانهاي غالب درباره اينكه غرب هرگز زنان خود را محدود نميكند و به آنان ستم روا نميدارد، كمك ميكند. نكته جالب توجه اين است كه هرچند فلوري به عنوان يك سياهپوست نقش «آدم خوب» فيلم را بازي ميكند، اما با در نظر گرفتن سلسله مراتب نژادي كه همواره حضور دارند، قدرت وي به سطحي فرامليتي تعبير گشته است و بر سرهنگ مسلمان تحميل ميشود. در اينجا آمريكايي بودن وي بر سياهپوست بودنش غلبه ميكند.
درمورد سرهنگ القاضي، به نظر ميرسد دشواري اين موقعيت ناشي از اين واقعيت باشد كه وي نيز مايل به دستگيري تروريستهاست. بنابراين، احساس ميكند بايد خود را با اخلاقيات و اهداف شعار آمريكايي «جنگ عليه تروريسم» هماهنگ كند. البته اين امر با مذهب وي يعني اسلام كه در فيلم وانمود ميشود ديني بسيار سركوبگر و جنسيتگراست، هرگز هماهنگي ندارد. در اين موقعيت، ما با مسلمان «خطرناك»روبهرو ميشويم؛ مسلمان خطرناكي كه نه تنها در تصور غربيان وجود دارد، بلكه مسلمانان «خوبي» نيز كه با سياست آمريكا همراه شدهاند، مايل به دستگيري او هستند. همچنين مسلمان «خطرناك» را به عنوان فردي ميبينيم كه خود را مالك زنانش ميداند كه همگي زير سلطه مردان هستند. در نتيجه، سرهنگ القاضي به عنوان يك مسلمان با دين خود، هماهنگ نيست. بنابراين، تحليلِ بيشتر به ما نشان خواهد داد كه از آنجايي كه هيچگونه ملايمتي در بازنمايي شخصيت مسلمانان در اين فيلم وجود ندارد، نميتوان سرهنگ القاضي را شخصيت پيچيدهاي دانست، به ويژه در صحنهاي كه وي ناچار است سنتهاي جنسيتگراي اسلام را به زن سفيدپوست آمريكايي ديكته كند.
مورد ديگري نيز وجود دارد كه نشان ميدهد جنسيت ميس به عنوان نشانهاي از تفاوت و يك ابزار در دستان امپراطوري عمل ميكند. اين مورد به بدن پوشيده زنان مسلمان مربوط ميشود، آن هم زماني كه ميس تلاش دارد تا جسم قربانيان انفجار را تحت نظارت شديد پليس عربستان معاينه كند. اين صحنه به چند دليل از اهميت برخوردار است. نخست آنكه وقتي ميس به عنوان زني سفيدپوست، جسد مردان مسلمان را لمس ميكند، مأموران پليس عربستان خشمگين ميشوند. چنين عملي در فيلم با عنوان «حرام» و خلاف دين اسلام تصوير ميشود. اين بازنمايي نيز به شكلگيري گفتمانهاي هژمونيكي كمك ميكند كه ميان غرب علمي و شرق متحجر و بدوي تمايز ميگذارند. تعجب و در مرحله بعد، سرخوردگي ميس كاملاً مشخص است. در نتيجه، يك افسر پليس عربستان آماده ميشود تا به جاي ميس و تحت نظارت هوشمندانه و دقيق وي به جمعآوري اثر انگشت اجساد بپردازد. معناي مرجح اين صحنه، ايجاد گفتمانهايي درباره نابرابري جنسيتي در اسلام است. نكته قابل توجه در اينجا اين است كه در بسياري از كشورهاي اسلامي، هيچ ممنوعيتي براي كالبدشكافي وجود ندارد. همچنين هرچند تفاوتهايي ميان اين كشورها وجود دارد، اما در بيشتر آنها، انجام عمل كالبدشكافي به دست زنان مانعي ندارد. اين در حالي است كه در فيلم مورد نظر، مسائل به گونه ديگري مطرح شدهاند. در فيلم قلمرو پادشاهي شاهد هستيم كه ميس به عنوان يك زن سفيدپوست توان و دانش دستگيري تروريستها را داراست. اين امر نشان ميدهد او نيز همانند همكاران مذكرش در ايالات متحده از فرصت برابري براي كسب تحصيلات عالي برخوردار بوده و در حرفه خود در اف. بي. آي. نيز كه تا حد زيادي يك سازمان مردانه است، موفق عمل كرده است. با وجود اين، جنسيت وي در خاك مسلمانان، شاهدي بر فرودستي وي دانسته ميشود. اين امر به نوعي از تحجر اسلام حكايت دارد. همين مسئله به شكلگيري گفتمانهاي آزاديخواهانه در فيلم دامن ميزند. هرچند بازنمايي زنان مسلمان در اين فيلم، هرگز تصويري تجسم يافته نيست ـ و همين روشي براي خاموش كردن و به حاشيه راندن صداي آنان است ـ ، آنان به عنوان پيشزمينه اصلي تصوير قالبي كه بنيان اين گفتمان است، در فيلم حضور دارند. بر اساس استدلالي كه ارائه شد، اين زنان مسلمان كه مورد تبعيض نژادي و ظلم قرار گرفتهاند، بايد آشكار شوند، بيپرده، در مقابل چشمان غرب قرار گيرند و مانند ميس از فرصتهاي برابري براي موفقيت برخوردار شوند.
در بيشتر اوقات، تعصب كاملاً مشهودي در مورد اينكه بيحجابسازي مسلمانان تا چه اندازه آزاديخواهانه است، ديده ميشود. در اين ميان، نكته جالب توجه آن است كه هرچند در فيلم ذكر نشده است، اما تقسيمبندي ميان غرب و شرق، ديدي مردسالارانه به آزادسازي زنان ميبخشد. در اين فيلم اشاره نميشود كه زنان سفيدپوست تحت تأثير خودآگاهي اشتباه هستند، اما ارائه توضيحاتي درباره شيوه پيوند جنسيت و نژاد ضروري به نظر ميرسد. آيريس ماريون يانگ22 (2003) اشاره دارد كه به طور خاص بايد درباره اين موضوع توضيحاتي كه داده شود زنان سفيدپوست چگونه گفتمان نجاتدهنده مبتني بر رويكرد حمايتگرايانه مردانه را ميپذيرند. در جهان داستاني فيلم، اين رويكرد (حمايتگرايي مردانه) به دليل برقراري پيوند ميان شعار «جنگ عليه تروريسم» و جنبش جهاني آزادي زنان، به عنوان آرمان نهايي جنسيتي در غرب دانسته ميشود. اين رويكرد اينگونه وانمود ميكند كه آزادي بدون حضور روابط قدرت معني نخواهد داشت و زنان متعلق به نژادهاي مختلف جهان اين مطلب را به گونههاي متفاوتي تجربه ميكنند. چنانكه رازك اشاره ميكند: حتي لحظهاي نميتوان كارآيي جسم زنان مسلمان را در شكلگيري ملتها و شهروندان سفيدپوست فراموش كرد. جسم در معرض ظلم او دليلي است منطقي براي درگير شدن با ظلم و تأديب مردان و اجتماعات مسلمان. (2008: 144)
جسم ميس در نمونهاي ديگر نيز در ارتباط با جسم پوشيده شده زنان مسلمان بازنمايي و رمزگذاري شده است: چگونگي روابط وي با مردان مسلمان. در تمام طول فيلم، لباس ميس، شلوار ارتشي و تيشرتي است كه با وجود مردانه كردن جسم او جزئيات زنانه اندام وي را نيز نشان ميدهد. در چند موقعيت به ميس دستور داده ميشود كه در حضور مردان مسلمان، خود را بپوشاند و او نيز (با وجود انزجارش) ميپذيرد. طرح چنين خواستهاي، مردان « خطرناك» مسلمان را اين بار به عنوان موجوداتي هوسران و از نظر جنسي، منحرف نشان ميدهد. اين نوع بازنمايي مردان مسلمان، نمونههاي مختلفي را كه مردان سفيدپوست مرتكب خشونت جنسي ميشوند، از ذهن مخاطب دور ميسازد. اينگونه بازنمايي مردان مسلمان به عنوان موجوداتي هوسران و خطرناك، جسم زنان آسيبپذير مسلمان را نيز هدف چنين خشونت ناعادلانهاي نشان ميدهد. اين صحنه، به شكلگيري گفتمان ضرورت نجات دادن جسم زنان مسلمان از چنگال مردان مسلمان در دنياي واقعي نيز كمك ميكند. در اين بازنمايي، يك قدرت شباني فوكويي شكل ميگيرد. در اين صحنه، غرب در قالب جسم سفيدپوست ميس قادر است تا زنان مسلمان را از اجتماعات خشن و مردسالارانهشان نجات دهد. در واقع، در اين صحنه، ميس نماد مدرنيته و آزادي است. اين قدرت شباني كه به بهاي زنان و اجتماعات آنان ايجاد شده است، نقش فعال زنان را در دفاع از حقوق و آزادي خود، آن هم بدون كمك غرب، محدود ميكند. با در نظر گرفتن اين شرايط، تمركز بر يك نكته ضروري به نظر ميرسد. با توجه به پوششي خنثي كه براي ميس در نظر گرفته شده است، بازنمايي اين شخصيت به عنوان يك فرد بيبهره از جذابيتهاي جنسي، موقعيت محدودي را ايجاد ميكند كه در آن، مرد مسلمان هوسران و خطرناك به يك موجود خشن و متخاصم از نظر جنسي تبديل ميشود.
در نهايت، تحليل شخصيت ميس بايد در بافت اجتماعي ـ فرهنگي گستردهتر هاليوود و بازنماييهاي بصري آن صورت گيرد؛ بافتي كه شامل شخصيتهاي رسانهاي شدهاي است كه حول شخصيت اصلي وي، يعني جنيفر گارنر در دنياي واقعي، شكل گرفتهاند. جرمي بوتلر23 (1991) اشاره ميكند وقتي يك تيم فيلمسازي، فردي را براي بازي در يك نقش انتخاب ميكنند، اين انتخاب نه تنها با نقشهاي پيشين اين بازيگر، بلكه با معاني مربوط به تصوير آن ستاره نيز مرتبط است. بر اين اساس، نقش او در قالب جنت ميس با اين فرض انتخاب شده است كه مخاطب آمريكايي اين شخصيت را با نسبت دادنش به شخصيت مستقل، سرسخت و عشوهگري كه در فيلم آلياس از او ديدهاند و همچنين جذابيت جنسي فوقالعاده اين ستاره شناسايي كند.[…] شخصيت ميس در دنياي واقعي كاملاً با روايت فيلم قلمرو پادشاهي هماهنگ است. سفيدپوستي آمريكايي كه جنسيت وي كاملاً با پيشرفت ليبرال، مدرنيته و برابري جنسيتي متناسب است. بنابراين، در نظر گرفتن جسم او به عنوان جسمي شهوتانگيز ـ چنانكه به يك گفتمان هژمونيك مردمحور مربوط ميشود ـ نيز او را به مفاهيمي چون آزادي جنسي پيوند ميدهدكه در فيلم با بيحجاب شدن شخصيتهاي مسلمان نمود مييابد.
آزادي جنسي، بخشي از گفتمان غربي دانسته ميشود، اما انتظار ميرود زنان مسلمان نيز براي به دست آوردن آن تلاش كنند. اين نوع روايت، زنان محجبه مسلمان را با جسمشان به عنوان ابزاري جنسي در تعارض قرار ميدهد. همچنين اين امر نشان ميدهد كه چگونه در نظر غربيان، بيحجابسازي زن مسلمان از طريق ايجاد جذابيتهاي جنسي، براي رهايي و آزادي وي، مهم قلمداد ميشود. رمز و راز پشت حجاب و تخيلاتي كه با كنار زدن آن همراه است، از جنسيتگرايي و هوسراني «غيرخوديها» حكايت دارد. نكته مهمي كه در اينجا بايد بدان اشاره كرد، روش مورد استفاده غرب براي بيحجابسازي غيرخوديهاست؛ غرب از بازنمايي جنسي جسم زنِ سفيدپوست استفاده ميكند و جسم زن سفيدپوست نيز در اين فرآيند سهيم ميشود. در اين فيلم، گارنر، انتقالدهنده نگاه جنسيتگراي مردانهاي است كه زن مسلمان بايد از طريق آن، جسم پوشيده خود را به نام آزادي و فمينيسم آشكار سازد.
نتيجه
با در نظر گرفتن تنشهايي كه در پي «جنگ عليه تروريسم» بر سر قدرت ايجاد شده است و بازنماييهاي هژمونيك از مردان و زنان مسلمان در برخي رسانههاي غربي، توليد و موفقيت فيلمهايي چون سقوط شاهين سياه، محاصره و قلمرو پادشاهي را نميتوان ناديده گرفت. روايت بصري در فيلم قلمرو پادشاهي ـ با به كارگيري تنها يك شخصيت اصلي زن آمريكايي، جنت ميس كه جسمش به عنوان وسيلهاي براي تمايزگذاري ميان زنان سفيدپوست و تيرهرنگ استفاده شده است ـ از گفتمانهاي امپرياليستي حكايت دارد. در اين روايت، مسلمانان به عرصهاي براي نبرد اين گفتمانها ـ چه از بعد كلامي و چه بصري ـ تبديل شدهاند. در اين مقاله نشان داديم كه براي پردهبرداري از شيوههاي پيچيدهاي كه سينماي هاليوود از طريق آنها، مسلمانان را به عنوان افرادي خطرناك، عقبافتاده و غير متمدن به فرهنگ عامه ايالات متحده معرفي ميكند، بايد با رويكردي انتقادي به اين سينما نگريست. تحليل ما از صحنههاي مختلف كه با ارائه روايتهاي بصري و كلامي از فيلم همراه بود، نشان داد كه چگونه مرد مسلمان خطرناك به عنوان موجودي هوسران، عقبافتاده و غير متمدن تصوير شده است. در مواردي مثل سرهنگ القاضي نيز كه مرد مسلمان اينگونه بازنمايي را نداشته است، اين شخصيت با خود در تعارض است و شخصيت محدودش در يك رابطه قطعي دوسويه خلاصه شده است. هرچند در طول فيلم، تصوير آشكاري از زن مسلمان «آسيبپذير» ترسيم نميشود، در واقع، از طريق شخصيت ميس كاملاً پنهان شده است. اين امر باعث ميگردد گفتماني اجتماعي درباره زنان مسلمان چه در دنياي واقعي و چه در دنياي فيلم ايجاد شود. در مقاله حاضر نشان داديم كه جنسيت چگونه ميتواند به عنوان يك فنآوري در دستان امپراطوري عمل كند. نژاد حاكم و برتر كه در فيلم با ميس سفيدپوست آمريكايي نشان داده ميشود، زنان مسلمان و اجتماعات آنان را به عنوان «غير خودي»هاي كاملاً متفاوت از «ما» نشان ميدهد.
به كارگيري يك شخصيت زن سفيدپوست آمريكايي در فيلم، حركتي استراتژيك است. اين عمل باعث ميگردد نه تنها مخاطب آمريكايي كه گارنر را به عنوان ستاره مجموعه تلويزيوني آلياس ميداند، جذب فيلم شود، بلكه تفاوتهاي ميان دو گروه نيز كاملاً برجسته شود ـ تفاوت ميان ملتهاي سفيدپوست و شهروندان آزاد آنان از جمله زنانشان و ديگراني كه داراي حكومتهاي مذهبي و سركوبگرند و زنانشان به محافظت و آزادي نياز دارند. كليشههاي ويژهاي كه هاليوود دست به توليد آنها ميزند، تنها باعث گسترش سلسله مراتب ظلمي خواهد شد كه به واسطه شعار «جنگ عليه تروريسم» ايجاد شده است. هدف اصلي مقاله حاضر اين بود كه ساختاري را كه هاليوود از طريق آن، به بازنمايي مسلمانان در فيلمها ميپردازد، تشريح كند و نشان دهد چگونه اين بازنماييها چه در طول تاريخ و چه در دوران معاصر بر تصورات جنسيتي و نژادي اثرگذاشتهاند. هدف ما از بررسي اين بازنماييها تبيين گستره پيچيدهتر اين شخصيتهاست كه زندگيشان در دنياي واقعي تحت تأثير چنين بازنماييهايي قرار گرفته است. دقيقاً همين نكته است كه در بررسي چگونگي لكهدار كردن چهرهها و اجتماعات مسلمانان به دست ما از اهميت بالايي برخوردار است. اين مسئله به ويژه در زمان ما يعني دوران پس از واقعه يازده سپتامبر اهميت مييابد؛ دورهاي كه در آن، امنيت در درون و بيرون مرزهاي كشور بالاترين درجه از اهميت را داراست و اين مسئله، پيآمدهاي بسياري براي مسلمانان در ايالات متحده و بيرون از آن داشته است. چنانكه باگز و پولارد اشاره ميكنند: «اگر گفتمانها و تصاويري كه امروزه پيرامون جنگ و تروريسم مطرح ميشوند، همگي وهم و خيالات باشند، احتمال زياد، ظرفيت آنها براي ايجاد احساسات تند وطنپرستي و جنگگرايي در ميان مردم، از ميان نرفته است و در عوض تشديد، خواهد شد». (2006: 346)
1. Representations of Muslim Bodies in "The Kingdom": Deconstructing Discourses in Hollywood, 2009, Global Media Journal -- Canadian Edition, Volume 2, Issue 2, pp. 41-56
2. Michelle Aguayo: دانشجوي دورۀ دكتري ارتباطات در دانشگاه كنكوردياي كانادا و علاقهمند به بررسي انتقادي بازنماييهاي نژادي و جنسيتي در رسانههاي عامهپسند.
3. كارشناسي ارشد زبانشناسي از دانشگاه تهران. ( Nadali.ac.m@gmail.com)
4. The Kingdom.
5. Tzanelli, Yar and O’Brien(2005: 99).
6. Sherene Razack.
7. Jiwani.
8. Jack Shaheen .
9. Wilkins.
10. Downing.
11. Gottshalk.
12. Greenberg.
13. Casting Out: the Eviction of Muslims from Western Law and Politics
14. بر اساس تعريف جورجيو آگامبن.
15. Stuart Hall.
16. Anne McClintock.
17. Bradford Vivian.
18. Jennifer Garner as Janet Mayes.
19. Peter Berg.
20. يكي از مأموران اف بي آي.
21. Alias.
22. Iris Marion Young.
23. Jeremy Butler.
:: موضوعات مرتبط:
آخرالزمان ,
,
:: برچسبها:
بازنمايي شخصيتهاي مسلمان در فيلم «قلمرو پادشاهي»:ساختارشكني گفتمانها در هاليوود ,